درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

اواخر سال 92

عشق مامان سلام این چند روز خیلی سرمون شلوغ بود یه مقدار سرگرم خونه تکونی بودیم و بعد هم مهمان داشتیم.پسر عمه ام محمد و خانمش که عروسیشون رفته بودیم.یک روز با مهمونها رفتیم ییلاق از اول تا آخر بساط آتش به راه بود هم برای چای زغالی هم برای جوجه کباب ناهار،شما هم اون جلو بازی میکردی آتیش بازی و خاک بازی.یک شب هم رفتیم شهمیرزاد هوا خیلی سرد بود تو حیاط جگر کباب میکردیم شما هم راضی نمیشدی بری تو خونه اصرار داشتی بیرون باشی که باعث شد یه کوچولو سرما بخوری،البته تقصیر من بود که این چند روز ازت غافل شدم و شیره بهت ندادم بخوری.ایشالا زود خوب شی تا تو عیدی حسابی حالشو ببری. یه روز گیر دادی میگفتی دوش دوش ،نبردمت این شکلی شدی.   ...
29 اسفند 1392

خونه تکونی

سلام قشنگم بالاخره ما هم خونه تکونی رو شروع کردیم،به خاطر شما وروجک دیرتر شروع کردم چون اگه زود تمیز میکردم دوباره مثل اولش میشد.برای روز جمعه آینده کارگر گرفتم تا کمکم کنه اما کل خونه یک روزه تموم نمیشه،منم استرس دارم که نکنه کارام بمونه ،خودم دست به کار شدم.البته شما نازنینم خیلی به من کمک میکنی وقتی وسایل کابینت رو میذارم بیرون تا داخلش رو تمیز کنم بعد باید کل خونه رو بگردم دنبال وسایل. یا اینکه غذا تو میاوردی تو همه ظرفها میریختی اونوقت باید همه رو میشستم.     کبریت پیدا کردی بعد دوتا از داخل جعبه در میاوردی یکیشو میدادی به من یکیش هم خودت،اونوقت میگفتی روشن کن بعد هم شما کبریت خودت رو از روش روشن...
18 اسفند 1392

اولین تجربه خاکبازی

تک ستاره آسمون دلم سلام جمعه 16 اسفند همراه بابا و باباحاجی و عمو حمیدرضا رفتیم شهمیرزاد.از اونجایی که هوا خوب بود نه سرد بود نه گرم،تصمیم گرفتم یه مقدار با دخمل نازم پیاده روی کنیم.اولش خوب بود راه میرفتیم صحبت میکردیم،دستای کوچولوتو برام تکون میدادی.وقتی هم می افتادی زمین می خواستی بلند شی دستت رو رو زمین نمیذاشتی به سختی بلند میشدی.یواش یواش بازی با سنگ ها رو شروع کردیم.اول با پا میزدیم بهشون بعد با دست پرتاب میکردیم ،بعد رفتی سراغ شن ها بازی و مشت کردن و ریختن و بعد از اون خاکها رو مشت میکردی و میریختی بالا.یه مدت که بازی کردی دیگه حسابی داشتی خودتو کثیف میکردی با گریه بردمت تو خونه تمیزت کردم لباساتو عوض کردم اما بیخیال نشدی اصرار داش...
17 اسفند 1392

20 ماهگی

فرشته نازم سلام                                           20 ماهگیت مبارک عشق مامان.                                                                                                ...
14 اسفند 1392

تهران عروسی

گل نازم سلام پنجشنبه ساعت 3 حرکت کردیم سمت تهران از اونجایی که صبح 9 بیدار شدی و تا اون موقع هم بیدار نگه داشتمت بیشتر راه رو خواب بودی،خدارو شکر مثل سری قبل اذیت نکردی.ولی خونه عمه حسابی شیطنت کردی و با کورش یه مقدار زد و خورد داشتید.آهنگ که میذاشتند شما اون وسط در حال قر دادن بودی. جمعه شب عروسی بود (عروسی پسر عمه محمد آقا و نداجون)شما بعد ازظهر حسابی خوابیدی و داخل سالن خوش اخلاق بودی.با بچه ها بازی و شیطنت میکردی یه لحظه نمیتونستم نگهت دارم.خیلی بهت خوش گذشت،خیلی هم خوشحال بودی. شنبه شب برگشتیم خونمون.تا همین امروز خستگی از تنمون بیرون نرفته،شما هم حسابی می خوابی. عاشق این نئونای تو دیوار بودی هر وقت گمت میکردیم این گوشه ...
13 اسفند 1392

قیچی

نفس مامان سلام چند لحظه پیش که در حال نوشتن پست قبلی بودم،اومده بودی پیشم و یه نخ که از شلوارت آویزون بود رو گرفته بودی میگفتی دیجی دیجی .متوجه نمیشدم چی میگی داشتی عصبانی میشدی که فهمیدم میگی این نخ رو قیچی کن. وقتی گفتم قیچی می خوای گفتی بَ یعنی بله.الهی مامان فدات بشه عشقققققققققققققممممم. ...
13 اسفند 1392

مامی گفتن درسا

عشقم سلام  روز چهارشنبه 7 اسفند وقتی از خواب بیدارشدی بهم گفتی مامی .بدون اینکه قبلا من گفته باشم نمیدونم از جایی شنیدی یا نه .خیلی قشنگ و بامزه میگی مامی.    یه وقتایی هم صدام میکنی ماما،ماانی،از همه قشنگتر و جالبتر مامی گفتنته نفسم.عاشقتتتتتتتتم.                                                   ...
11 اسفند 1392

اولین آرایشگاه رفتن

دردونه مامان سلام دوشنبه 5 اسفند برای اولین بار بردیمت آرایشگاه،برای کوتاهی مو.البته خودم قبلا موهاتو کوتاه کرده بودم و سری آخر هم از بس تکون دادی خراب شد.این سری با بابا بردیمت آرایشگاه دوستش.اول خواب بودی و ما ترجیح دادیم در خواب کوتاهی انجام شود اما بیدار شدی به اطراف نگاهی انداختی بعد نشوندیمت رو صندلی.هیچ عکس العملی نشون ندادی حتی وقتی آرایشگر سمتت اومد و به موهات دست زد.من و بابا منتظر جیغ و گریه و بلند شدنت بودیم اما شما راحت نشستی تا آخر نه جیک زدی نه تکون خوردی.داشتیم شاخ در میاوردیم،درسا 10 الی 15 دقیقه بدون هیچ حرکتی نشسته!!! تازه وقتی می خواستیم بیایم بیرون شروع کردی صحبت کردن با آرایشگره و خندیدن و  دست تکون دادن. ...
6 اسفند 1392